به چشم هایم نگاه کن، آن گاه دروغ بگو! به قلم معجزه شرقی
پارت نهم
زمان ارسال : ۴۱۸ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه
وقتی حداد بازویم را گرفت و مرا از زمین بلند کرد و به ماشین بُرد فقط به یک چیز فکر میکردم؛ صدای ایوب از کجا میآمد، ایوب کجا بود که او را نمیدیدم.
حداد با رانندهی ماشین بگو مگو میکرد و من دیگر مطمئن شدم از ایوب خبری نبود، کسی که مرا صدا زده ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
سیتا
00ولی عجیبه ایوب که خونش اجاره ای بوده خواهرش هم منشی هست با چه پولی رفته خارج بنظر نمیاد وضعیت مالی عالی داشته باشن اخه اگه بورسیه هم شده بود تو دانشگاه متوجه میشد